صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

صدرای کوچک ما

اولین عید من و پسرم

سلام   اول برای خودم و برای همه تون آرزوهای خوب می کنم. امیدوارم که سال جدید برای همه دوستانم سال خوبی باشد. ایشالا که همه سالم و سلامت باشید که سلامتی بهترین نعمتی است که خدا به هرکس می دهد. امیدوارم همه ی مامان هایی که نی نی دارند نی نی هاشون سالم باشند و همه ی اونهایی که در انتظار فرزند هستند خدا بهشون فرزند خوب و صالح عطا کنه. این روزهای آخر سال که همه مشغول دویدن هستند. شهر مثل یک بادکنک می مونه که از اول اسفند یواش یواش باد می شه و روزهای آخر که می شه دیگه رو به ترکیدن می ره. همین که روز اول عید که می رسه بادش خالی می شه. شهر خلوته خلوته و آروم . سالی که گذشت بهترین سال من بود. خداوند من را لایق مادر شدن دانست...
24 اسفند 1390

این روزهای من و صدرا

سلام عزیز دلم خیلی وقته چیزی برات ننوشتم دیگه حسابی بزرگ شدی الان سه هفته است که میشینی، با روروئک همه جا میری، قربونت برم خیلی هم فضول شدی من هر چیزی دستم میگیرم تو هم میخوای همونو بیگیری دستت، از غذا خوردنم که دیگه نگو اصلا نمیذاری بفهمم چی می خورم شیرجه میزنی توی سفره همه چیز برات جالبه، صدرای عزیزم این همه هیجانت منم پر هیجان کرده روز به روز دوری از تو و سر کار رفتن برام سخت تر میشه  عملاً بیشتر ساعت کاریم دارم به تو فکر میکنم که الان داری چی کار میکنی البته خیالم راحته که خونه مامانی حسابی بهت خوش میگذره و مامانی خیلی بهتر و بیشتر از من هواتو داره. دوست دارم خیلی زیاد
14 اسفند 1390

بدون عنوان

صدرای کوچک ما در ٥ ماهگی عکس صدرا با متینا (دختر دایی) خونه مامانی   صدرا با پسر دایی مهدی که خیلی هم دیگه رو دوست دارن و از همه مهمتر صدرا و بابا   صدرای عزیزم همیشه یادت باشه یه بابای خیلی مهربون داری که تو را یه عالمه دوست داره ...
7 اسفند 1390

بدون عنوان

گل پسرم، عزیز دلم دیشب برای اولین بار خواستم برات کتاب بخونم، کتاب کدوی قلقله زن نمیدونی چه اشتیاقی داشتی البته برای خوردن کتاب عکسای کتاب را فکر میکردی میتونی بگیری و بخوری خیلی هم تلاش کردی اما نتونستی و آخر سر عصبانی شدی و.... داد و بیداد         ...
7 اسفند 1390
1